هرچی بود گذشت ....

من اومدم ....
اصلا نمی خوام راجب مسائلی که گذشته حرفی بزنم ...
از ازگیل و خانم بالا افتادن و خانم والیبالیست و تورج و آرش و نوید تشکر می کنم از همدردی که با من کردن و دمشون گرم ... با بودن دوستان خوبی مثل این دوستان احساس خوبی به آدم دست می ده ....
از خانم شاعر هم بابت مسائلی که گذشت (که شاید تقصیر هر دومون بود ) دلجویی کنم و بگم مرور زمان کینه ها رو از دل می بره و خوبی ها می مونه ٬ من در هر صورت لطفهایی که به ما کرده و زمانهایی که خوش بودیم رو فراموش نکردم ولی هنوز حق گله رو برای هردو طرف محفوظ می دونم ... اما فقط اگر در هر موردی که تند رفتم پوزش می طلبم ... ارزش روابط بیشتر از این بود که من بخوام اینطور تند برخورد کنم .... ولی بعضی وقتها حساسیتها به مسائل و بعضی آدمها انسان رو از تفکر منطقی دور می کنه ...
دیگه هرچی مسائل بد بود گذشت و حالا باید پیش رفت بسوی خوشی ...
می دونین حالا که فکر می کنم می بینم با پیش آمدن مشکلات انسان قدر عافیت رو بهتر می فهمه ٬ خوب و بد رو زودتر تشخیص میده و دوستان خوب رو از بد بهتر تشخیص می ده ...
من الان از یک هفته پیش احساس بهتری دارم چون ...
دوستانی دارم که به وجودشون افتخار می کنم ... (مخصوصا افرادی که در بالا ازشون یاد کردم)
برادرنم و خانمهاشون مادر و پدرم واقعا ارزشهایی فراتر از آنچه بود برام دارند ...
و ....
دعا می کننم برای  ...
برای ازگیل که خدا بهش هر چی رو که ازش می خواد  (جز یکچیز) بهش بده ... حس شک رو هم از دلش دور کنه (بعیده) ... یکمقدار هم خانه داری بد نیست  .... (بابا کدبانو)
برای خانم بالا افتادن که همچنان در کارهاش درکنار همکارانش موفق باشه و بهتر از قبل به پیش برن و در سال جدید انقدر بد اخلاق و غصه دار مطلب ننویسه و  اصلا برای سال جدید لطف کنه و یک مطب بنویسه ... (وبلاگ بالا افتدن به خاطر نبودن مطلب جدید و خاموش شدن ذوق نویسندگی و شایدهم نبودن آقای بیزی به بالاترین قیمت اجاره داده می شود)
برای خانم والیبالیست که کارش زودتر در کنادا تموم شه و بیاد که زنده بگیرمش که داغ کیت کتها هنوز به دلم مونده ... (بابا خارج رفته)
برای تورج که انقدر مال دنیا دوست نباشه و روزهای تعطیل سرکار نره ... (پول پرست ریش حنایی)
برای آرش که در سال جدید انژی یک راکتور اتمی بهش وصل شه و بیخیال این کلاسهای انرژی درمانی بشه و عاشق بشه تا ببینم می تونه باز راجب دختر خانمها انقدر بد بگه ... (ای هدزی بد بخت)
برای نوید هر چقدر دعا کنم کم هستش  پس وقتمو تلف نمی کنم ...
برای اکبر هم دعا می کنم خدا بهش این قدرتو بده که بتونه اول فکر کنه بعد تلفنی حرف بزنه ...
برای تی تی هم دعا می کنم خدا مثل خودشو بهش قسمت کنه (خودش می دونه چرا)...
برای چند نفر دیگه هم دعا دارم که دیگه می رم تو مسجد محل دعا کنم چون اینجا که جای دعا کردن نیست ...
امید وارم همیشه برای هم بمونیم و روزی در خوشیهاتون از تون تشکر کنم ...

سال جدید

فکر کنم سال جدید از دیروز شروع شد ....
میدونستید حتی گوگل هم دوست داره به افتخار ایرانی بودن نایل بشه ....


راستش روزهای خیلی خوبی رو نمی گذرونم .... میگن سال خروس برای متولدین ببر اصلا خوب نیست ... منهم فکر می کنم اصلا خوب نیست ...
من که از هر لحاظ بد شروع کردم ... آدم های بی ظرفیت (از لحاظ اجتماعی) چنان دورم رو گرفتن که یکی از همین شبها صدای خوفناک فرهنگ پایین رو در گوش شب با فریاد ترنم کردند ... گویا دوخط شعر گفتن ٬ توانایی از بین بردن مشکلات شخصیتی انسانها را دارد... انسانهایی که دائما برای جلب توجه دیگران در تلاش هستند که کثیف ترین و احمقانه ترین راهها رو طی کنند... کسانی که بواسطه کمبودهای شخصیتی و اجتماعی عرصه رو هم برای خودشون و هم اطرافیانشون تنگ کردند و در راه خودنمایی هرگونه آزار را به نزدیکانشان وارد می کنند.... برای این انسانها حتی دوست و دوستی معنیی نداره ... به راحتی دوستی ۱۰ سال ۲۰ سال و حتی بیشتر رو به هیچ می انگارند و برای نمایشی بچه گانه به تاریکی روزهای عید پایتخت فرو می روند... شاید حق با این آدما باشه آخه اینا می گن چون ما خیلی خوبیم دیگران نمی خواهند با ما باشند و از ما منزجرند و چون مانمی توانیم باید کاری بکنیم که دیگران هم نتوانند ... و این قصه ادامه داره ....
از این مسائل اگر بگذریم دعا می کنم که سال به همین نحوستی که برای من شروع شده برای شما شروع نشده باشه و شما هم دعا کنین که من هم از این امواج منحوس راحت بشم ...
هانا جان از همدردی که کردی ازت متشکرم ٬ امیدوارم سال خوب و پر از شادی در پیش داشته باشی (هنوز که کانادایی نشدی؟؟؟)

=== اگر مجبور نشدم برم ===

کلی حرف برای زدن دارم .....
از موقعی که Blogsky رو بستن کلی حرف مونده که باید بزنم ....
از روزهای آخر سال .... از یک پیشرفت یکساله (جهش یک ده در یک سال) ... از قهر ها و آشتی ها .... از ....
اما این روزها که تنها هستم همش دوستانم جمع میشن اینجا اما شاید هیچکس ندونه که من هم با همه روی خوشی که سعی می کنم نشون بدم ولی غم تو دلم دارم ....
می خوام مطلبم رو راجب غم بنویسم ....
از مدتها قبل هر جور برنامه ردیف می شد که بریم سفر یکجورایی خراب می شد ....
قرار شد که مادر بزرگم هم بیان اینجا و دور هم باشیم ....
مادرم برای همسفر شدن به شهرستان محل اقامت مادر بزرگم رفتن ....
روز ۲۷ اسفند مادرم تماس گرفتند ....
مادر بزرگم سکته مغزی کردند...
پدرم هم روز ۲۹ اسفند رفتن اونجا ...
حالا من تنها هستم ٬ خیلی دلم می خواست اگر نتونستم برم سفر ٬ خانواده برن و من تنها باشم و ....
اما اینجور تنهایی رو اصلا دوست ندارم ...
خیلی دردناکه ولی من با دوستانم می خندم (من فکر می کنم غم یک چیز شخصی هستش) ....
هر روز صبح و شب کارم شده تماس و پرسیدن ...
جواب همیشه یک چیزی بوده ( امروز بدتر از دیروز هستش)...
شاید منهم در شرایطی مجبور شم به همون شهرستان برم ...
ولی خدا نکنه برم ....

سال نو همه مبارک امید وارم سال خوبی داشته باشین
فردا حرفهای خوب می زنم و کلی از حرفهای نگفتم رو
تبریک هام رو برای فردا گذاشتم ٬ شما دوستان زیاد به این حرفها توجه نکنین ٬ فقط بیاین ایجا خوش بگذرونین ٬ نمی خوام بدونین من هم غم دارم ..

 === اگر مجبور نشدم برم ===

تی تی قول میدم یکم که اوضاع بهتر شد بنویسم (مطلبش مدتهاست آماده است) ٬ بهتم تبریک نمی گم چون همه رو گذاشتم برای فردا....

همینجوری هال کردم بنویسم...

روز پنجشنبه فوق العاده ای رو گذروندم (برخلاف جمعه که افتضاح بود)....
شاید خیلی از دوستان هتل ارم رو خوب نشناسن (بهتر هر چی خلوت تر بهتر) .... این آقای شیرزاد مسئول اونجا بسیار آدم بد خلقی هستش ولی اگر آدم رو بشناسه دیگه فقط برو حالشو ببر ....
برای رفتن به اونجا به همه زنگ زدم ولی همه ناز کردن جز دو نفر  ازگیل و آرشتونگ ....
اتفاقا رفتیم خیلی هم خلوت بود جاتون خالی ٬ شام عالی و بعدشم قلیون و چایی (به خانوما هم قلیون می دادن) .... به همه اینا بارون و محیط باز رو هم اضافه کنین ببینید که چه بر ما گذشت .... بازم می گم جاتون واقعا خالی ....
البته ازگیل و آرشتونگ هم (واقعا عجیبه برای اولین بار هردو در یک زمان ) خیلی با حال بودن واین هم مزید بر علت شد که  خیلی بیشتر خوش گذشت ....
راستی یادم رفت بگم که من و ازگیل اصلا قبلا اونجا با هم آشنا شدیم .... کنار استخرش...نمی دونم چرا پارسال ٬ جمع ده دوازد نفری مارو ترک کرد و به یاد کی ٬ هی دوره استخره زیر بارون و تو سرما راه می رفت ... (البته من آقاهه رو دیده بودم ها) .... شیطون کوچولو کم مونده بود گریش بگیره که ....

خلاصه منم همچین رگ ترکیم بالا زد رفتم ادای بچه باحالا(به قول شما زبان خوانده ها جنتلمن ها) رو در آوردم و کاپشنمو بهش دادم .... اگه بدونی چه لرزیدنی کردم .... همونجا بود که یک دل نه ۱۰۰ دل عاشقم شد و .... حالا از یک سال دقبقا ۲۰ روز کمتره که ما با هم هستیم البته اگر روزهای دعوا و قهر ها رو کم کنیم فکر کنم یک ۲۰ روزی دکل باهم دوست بودیم (اینجاشم چشمک داشت و همون که باید بگم)... ولی این ازگیل خانوم هرچی هست ٬ هم  تو این یکسال خوش ترین لحظه های زندگیم رو باهاش داشتم هم یک روزهایی باعث می شد که از عصبانیت دیوانه بشم ... ولی دیوانه کنندگیش شاهکاره ها ....
ضمیمه ۱ - اینم به هادی بگم که جات خالی بود ٬ شنیدم مش موهات خیلی خوب موهات سوزنده ....
ضمیمه ۲ -جای اکبر (علی نقشینه) هم خیلی خالی بود چون همیشه باهم می رفتیم اونجا....
ضمیمه ۳ -از دوستان هم خواهش می کنم با گله هاشون من را همچنان در راه نوشتن تشویق کنن ...
ضمیمه ۴ - امروز دوست نداشتم خیلی سنگین بنویسم الان هم دارم حال می کنم با این نوشته هام ...
سوال اساسی :راستی من نمی دونم چرا همیشه به من از ۱۵ اسفند هر سال تا اواخر اردیبهشت سال بعد خیلی خوش می گذره ؟؟؟؟