یاس فلسفی

شاید خیلی بد گفتم ؟؟؟؟
نه شاید تضاد درون و برونم باعث شد خیلی ها فکر کنند من مشکلی دارم ....
وقتی در جریان باشی و بخواهی خلاف جهت شنا کنی مسائلی پیش می آد که عنوان کردنشون این شبهه رو برای شنونده یا خواننده پیش می آره که نویسنده یا گوینده دچار یاس فلسفی شده ....
برای شروع باید بگم ....
در رابطه با زندگی احساسیم ٬ من کاملا یک آدم عاشق هستم ولی فشارهای بی دلیل باعث شده که من کمی عقب عقب نشینی کنم ....در ضمن موجودی که من عاشقش هستم کاملا آدم ارزشمندیه .... چه باهم باشیم چه نه همیشه برای من عزیز و دوست داشتنی هستش ...
در رابطه با زندگی شخصیم من کاملا آدم خوشبختی هستم ... خوب تفریح می کنم ... سلامت هستم (چاقی که بیماری نیست ) و .... دوستان خوبی دارم که بهشون افتخار می کنم و برام محترمند .....
در رابطه با کارم مشکلاتی پیش اومده که جزو خوصوصیات کار هست و با همین مشکلات آدمهای کوچکی مثل ما رشد می کنند و شاید روزی بزرگ می شوند ....

در ضمن حاج خانوم و حاج آقا یاس فلسفی رو کسایی می گیرند که ذاتا فلسفه داشته باشند نه من بی فلسفه ....
می گن برای دیونه هر روز عیده ٬ راستی عیدتون مبارک

از چی بگم؟

این روزها که صدام بد جوری گرفته فکر می کنم بیشتر باید بنویسم ٬ ولی از چی و از کجا ؟؟؟
از مسافرت ؟
از نمایشگاه ؟
از کنسرت توپ (نصفه کاره)؟
از خرید برای شوهر یا دوست پسر بعدی رفیقیمون ؟
از عشاق ظاهرا فارغ؟
از زن خوشگلم با سه تا بچه که دوتا شون خوب تیکه ای هستند؟
از کارم ؟
از مهمونامون ؟
از وبلاگ تازه تغییر دکور داده شده که خیلی ها اعتراض به رنگش کردند؟
از خواهریکه تازه پیدا کردم و با من نسبتی عجیب داره (دیونه کوچولو)؟
از .......

اونجوری فکر می کردم .....


شاید اون روزها فکر می کردم زندگی همونجوری هستش !!!!
شاید هم من نه ٬ اون فکر می کرد اونجوری هستش !!!!
ولی من دوست داشتم ٬ نه عاشق بودم .... ولی شاید هم دیوانه .....
هرچی بودم غرق شده بودم ..... خیلی خوش گذشت .... ولی هر روز سخت تر شد .... دیگه اذیتش می کردم .... دیگه اذیتم می کرد .... همش  دوری و نزدیکی .... اما همدیگر  رو دوست داشتیم ... شاید !!!
هرچی باشه خسته شد .... من ؟ آره منم سختم شده بود ...
دوست داشتن روی پیمانه رفت ... گذشته رو ترازو رفت ... عشق ؟  راجب چی صحبت می کنیم ؟؟؟؟
همه چیز سنجیده شد ... لیاقتها .... بازی ها .... خیر و برک ها .... و...
خوب جدایی .... 
چه جالب ....
در اوج تعجب همه جدایی ....
چاره رو پیدا کرد ٬ منهم پسندیدم .... 
خسته شدیم ....
حالا چی ؟
همه خوش و خرم هستند...
ما هم درپی خوشی  ....
شاید هم ادا در می آرم که خوشم ....
اما فقط اینو می دونم که خیلی آرامش دارم ٬ اون وقتها فکر می کردم اگر عاشق باشی همه چیز حله ٬ اما حالا می فهم باید آرمش داشت ....
جای عشق خالی هستش ولی آرامش رو دوست دارم ....
امیدوار هستم که عشق هم به آرامش رسیده باشه ....

اما ما نمی تونیم


۱- افسردگی
شاید دلیلی برای ننوشتن نبود .....
ولی ننوشتم .... اصلا چرا باید بنویسم ؟؟؟؟؟ چرا باید سفیدی متن رو با نوشته های سیاهم کثیف کنم ؟؟؟؟
۲-دردل
روزهایی گذشت که خیلی خوش آیند نبود .... شاید در یک هفته گذشته بیشترین مشکلات در یکسال گذشته در کارم پدید آمد .... خوب من قرار نیست در زندگیم خیر ببینم ؟؟؟؟؟!!!!!!!! خوب بدم رو  می گند ....  نفرینم می کنند .... لعنت می فرستند .....توهین می کنند .....
۳- خوشبختی
 اما من تصمیم گرفتم به همه چیز خوش بین باشم ....
حتی خوشبین به روزهای تنهایی .... اما من تنها نبودم .... دوستانم با من بودم .... غریبه های دیر آشنا از آشنایان قدیم که دیگر آشنا نیستند بیشتر برای من دل سوزاندند....
حتی خیلی از دوستان دیگر دوست نیستند.... من چه ساده دوست می دیدم دشمنانی که دوست نبودند....
۴-زیبایی
ننوشتم چون نمی خواستم بنویسند ... چون جز توهین و افترا چیزی ندارند که بنویسند....
بدنیست توهم بدونی که خوشبختی من زمانی شروع شد که فهمیدم چه طور باید خوشبخت بود .... همه چیز زیباست اگر بخواهی زیبا ببینی .... اگر زیبایی را بتوانی ببینی...
نه من آدرس وبلاگ را عوض نمی کنم .... دیگرون برند وبلاگهای دیگه رو ببینند ....
من همونم که روزهای خوشی دوستان را رنجاندم ... اما همین دوستان در روزهای ناخوشی برام باقی موندند... این زیبانیست ؟؟؟؟؟؟؟؟
حتی همکاران هم در این روزها منو اذیت کردند ... ولی به اونا هم خندیدم و گفتم اینم قسمت ماست ... شاید همین اذیتها ما رو بزرگ کرد .... یا لااقل من فکر می کنم بزرگ شدیم ... چیزی جز زیبایی در این نمی بینم .....
فکر می کنم زیبایی یعنی این که :
ارزش گذشته و آدمهای گذشته رو بدنی .....
قدر حال و آدمهای حال رو بدنی ....
برای فردا و آدمهای فردا برنامه داشته باشی ...
۵ ـ نصیحت
یک وقتی یکی از همکارانم که به نظر من یکی از باسواد ترین آدمها در امور بازاریابی هست و در صحبتهاش می شه حرفهای بدرد بخور زیاد پیدا کرد ٬جمله ای به من گفت :
پیدا کردن یک مشتری خوب هزینش از نگهداشت یک مشتری خوب خیلی بیشتر هست .
حالا من فکر می کنم که:
 پیدا کردن یک دوست خوب خیلی مشکل تر از نگهداشت یک دوست خوب هستش ....
اما مگه چند نفر می دونن که دوست و دوستی چه معنی میده؟
۶ـ حرف آخر
شاید اگر می تونستیم ارزش آدما ها رو یکمی درک کنیم با خیلی ها لااقل الان دوست بودیم ...
دوستی هم به اندازه عشق زیباست .... اگر بتوان دوست بود .
اما ما نمی تونیم .

نقطه