=== اگر مجبور نشدم برم ===

کلی حرف برای زدن دارم .....
از موقعی که Blogsky رو بستن کلی حرف مونده که باید بزنم ....
از روزهای آخر سال .... از یک پیشرفت یکساله (جهش یک ده در یک سال) ... از قهر ها و آشتی ها .... از ....
اما این روزها که تنها هستم همش دوستانم جمع میشن اینجا اما شاید هیچکس ندونه که من هم با همه روی خوشی که سعی می کنم نشون بدم ولی غم تو دلم دارم ....
می خوام مطلبم رو راجب غم بنویسم ....
از مدتها قبل هر جور برنامه ردیف می شد که بریم سفر یکجورایی خراب می شد ....
قرار شد که مادر بزرگم هم بیان اینجا و دور هم باشیم ....
مادرم برای همسفر شدن به شهرستان محل اقامت مادر بزرگم رفتن ....
روز ۲۷ اسفند مادرم تماس گرفتند ....
مادر بزرگم سکته مغزی کردند...
پدرم هم روز ۲۹ اسفند رفتن اونجا ...
حالا من تنها هستم ٬ خیلی دلم می خواست اگر نتونستم برم سفر ٬ خانواده برن و من تنها باشم و ....
اما اینجور تنهایی رو اصلا دوست ندارم ...
خیلی دردناکه ولی من با دوستانم می خندم (من فکر می کنم غم یک چیز شخصی هستش) ....
هر روز صبح و شب کارم شده تماس و پرسیدن ...
جواب همیشه یک چیزی بوده ( امروز بدتر از دیروز هستش)...
شاید منهم در شرایطی مجبور شم به همون شهرستان برم ...
ولی خدا نکنه برم ....

سال نو همه مبارک امید وارم سال خوبی داشته باشین
فردا حرفهای خوب می زنم و کلی از حرفهای نگفتم رو
تبریک هام رو برای فردا گذاشتم ٬ شما دوستان زیاد به این حرفها توجه نکنین ٬ فقط بیاین ایجا خوش بگذرونین ٬ نمی خوام بدونین من هم غم دارم ..

 === اگر مجبور نشدم برم ===

تی تی قول میدم یکم که اوضاع بهتر شد بنویسم (مطلبش مدتهاست آماده است) ٬ بهتم تبریک نمی گم چون همه رو گذاشتم برای فردا....