دوران سازندگی

دوران سخت سازندگی رو به اتمام هستش ....

خیلی سخت هستش وقتی تصمیم بگیری که زندگی آروم و راحت خانه پدری رو ول کنی و بری دنبال کار خودت و ساختن خونه زندگی برای خودت ....

خیلی بی خیال شروع شد ولی ....

واقعا خیلی سخت بود ... نه شاید هم برای من سخت بود .... اما دوستان خوبی که دارم خیلی به من کمک کردند ....

از همه بیشتر دوست خیلی خیلی خوبم ازگیل (که گرچه خیلی دوست خوبی هستش ولی شاید فراتر از یک دوست همیشه همدیگر رو آزار دادیم ) زحمت کشید ... توی برف و سرما و شب و روز بدون هیچ ادعایی کمکم کرد که واقعا ازش متشکرم ... امیدوارم روزی بتونم جبران کنم ... البته همه زحماتی که کشید یکطرف اینکه هیچ منتی روی کاراش نیست یک طرف ... در هر صورت دمش گرم ... امیدوارم خدا حفظش کنه ....

شاید اگر از آرش تشکر کنم کم باشه ... چون خیلی کمکم کرد ... مثل یک برادر .... خوب وظیفش بود چون آرش برادر من هستش ... حتی اگر کسی عقیده ای جز این داشته باشه ... همیشه در زمانهای بد یک دوست خوب (یک برادر خوب) ٬ درکنارم بوده ....

اچک و آقای کانادایی هم به نوبه خودشون خیلی پشتیبانم بودند .....

دوست خوبم کنایه پرست ظاهرا از جمع ما می خواد بره ٬ که من تازه بهش عادت کرده بودم و کلاسهای اکابرم رو داشتم طی می کردم ٬ ازش خواهش می کنم مثل همیشه خودشو گ... نکنه و با حضور خودش مثل یک لاک غلط گیر همیشه با ما باشه...

فکر کنم خانم استاد بدجوری زده تو نخ ازدواج .... تازه گی ها همش پستهای ازدواجی می زنه .... پیشنهاد می کنم وبلاگ بنیاد امور بیمارهای خاص ( شاخه ازدواج) رو فعال کنه ...

نمایشگاه هم راه افتاد .... مقدم بازدیکنندگان گرامی را ....

 

دمتون گرم ...

روزی که یک گام به جلو بر می داری حس عجیبی داری ....

حسی از موفقیت ....

حسی از ترس ........

حسی از تنهایی......

حسی از شجاعت ..

حسی از ترقی.......

اما هرچه باشد باید گام را برداشت ... مگر نه اینکه آدم موفق آدمی است که هروزش با دیروزش فرق بکند و حرکتی رو به جلو داشته باشد....

شاید بعضی حرکات گاهی انسان را به سه قدم عقب تر وادارد ... اما مگر نه اینکه تجربه سرمایه زندگی و دستمایه ای از برای پیشرفت است ...

حرکت می کنم و به جلو می روم تا روزنه های امید را از دست ندهم ... من پیروزم اگر بخواهم که پیروز شوم .... مگر نه اینکه خواستن ٬ توانستن است ....

برای اینکه به همه نه به خودم ثابت کنم که موفق هستم ٬ سخت ترین راه ها رو برای خودم ترسیم کردم ... مگر نه اینکه اگر بعد از تصور راهی سخت انسان به راهی آسان دست پیدا کند بسیار لذت بخش خواهد بود...

از استقلال خودم خیلی راضی هستم ... دوری از یگانه کسم خیلی سخت خواهد بود ... اما ...

 

شاید در این بین کمک های عروسکی کوچک در انتخاب و دیونه ای کوچک در تقویت روحیه و مهندسی بد خلق در حرکت بسوی جلو  و مادری فداکار لذت بخش ترین مرحله شروع کارم بود ... امیدوارم همیشه بامن باشید و تکیه گاهی به عضمت شما را جاودانه داشته باشم ...

دیگه از اینجاش دوستانست :

از دوستی بنام شبلی هم تشکر می کنم که نظریاتشون همیشه قشنگ و دلنشین هستش شاید به نوعی کاش وبلاگ رو به نام ایشون می کردم تا همه فکر کنن منم آره ...

دوست کنایه پرستمون من رو به یاد خط کش معلم کلاس سوم دبستانم می اندازه که وقتی آخر سال چسبشو باز کرد تبدیل به خاک اره شده بود ... بارها با انگشت ورم کرده اومدم خونه ....

بابا اگر صدای منو می شنوین پول دکور نمایشگاه رو بدین ... پول من بی کس در خونه ای دور افتاده به خدا خوردن نداره .... (بخدا مارو هم تبلیغ کنین صواب داره ٬ یک بیلبوردی ٬ توی مجله ای ....) ٬ استاد ٬ پاک زده تو کاره پایتخت پایین شهر  رو فراموش کرده .

اینم بگم دلم خنک شه ... تی تی جان سلام وزهر مار ...(آخی خنک شدم )‌... هربلایی عمو شیره سر ما می آره من باید دوتا فحش به تی تی بدم که درد خودم خوب شه ... (ارباب رعیتی همین چیزا رو داره دیگه ٬ همیشه فحش خور ارباب خوب می شه )

کنایه جون نمره ما امروز چنده ؟؟؟؟؟

خیلی کار دارم ....

برای شروع صفحه جدیدی از زندگیم شاید روزهای بدی رو انتخاب کردم ... ولی کاری رو که شروع کردم باید تا انتها انجام می دادم ... الان که فکر می کنم خیلی سخت خواهد بود اما هرکسی باید یکروز مستقل بشه .....

توی این گیر و دار هرکسی یک جوری مخالفت شو اعلام کرد ... همه اخمالو و عصبی پصبی ....

فکر کنم دوری از صمیمی ترین دوست و نزدیکترین کسم ٬ سخت ترین مرحله این کار باشه ... شاید عنوان دوست برای واژه مقدس مادر خیلی نا مانوس باشه ...ولی من بهترین دوستم در دوران زندگیم مادرم بوده و هست ... اگر اشتباه نکنم مادرم از همه ناراحت تر هستش ... و این شاید احساسی مشترک باشه ....

از آقای کانادایی که خیلی کمکم کرد با همه غررهاش باید خیلی متشکر باشم ... و این دیونه کوچولو اگر کمک کنه شاید اهالی این دور ورا خیلی براشون این مسئله حاد نشه ...

ازگیل هم مطابق معمول کارهای عجیب خودشو انجام داد ... واقعا این آدم نرمال نیست ... کارهاش همیشه تاثیر گذار و ماندگار می شه .. چه بداش چه خوباش .... من نمی دونم با اون و بدون اون باید چیکار کنم ... خیلی ها عقیده دارن جوهر ما دوتا یکی نیست ... ولی من فکر می کنم وجود همدیگر رو یک موقعه هایی گرم می کنیم و روحهامون یکجورایی بهم انرژی مثبت میدن و ....

آرشتونگ هم احساس اینو داره که من دارم از اینجا می رم ٬ بابا من چند محله اونطرفتر هستم و نمردم هنوز به خدا (هفت ٬ هشت ماه راه تا زمان مردم مونده ٬آق جون)

خلاصه دربدر شدم ولی خیلی زودتر از اینها باید این کار رو می کردم ... تجربه جالبی رو خیلی دیر می خوام بدست بیارم ....

خیلی خوشحال آمدم خونه ولی با شرایطی که در نبود من گذشته خیلی دچار عذاب وجدان شدم ...

بابا چقدر خرج زندگی بالا رفته به خدا....

اگر بدونین چقدر کار دارم بکنم ....

من همونم ؟؟؟؟

۴۵روز پیش همه چیز فاجعه و غیر قابل قبول بود ....

                                              اما حالا یک اتفاق و گذشته ایی که اتفاق افتاد و گذشت 

نمی دونم که آیا همه چیز قابل گذشت هست یا نه

                                               اون می گذشت ولی من نمیدونم که گذشتم یا نه

اصلا نمی دونم که اتفاقات واقعا به چه شکل افتاده

به همون زشتی که من تصور می کنم          یا         به همون زیبایی که او می گوید ؟؟؟؟

دیروزدوستی زیبا و دوست داشتنی و رویایی و عمیق

                                                به همون عمق امروز سنگدلی دوری و شقاوت و دوری

حالا همه حتی اکبر هم با من به تضاد فکری رسیدن ... شاید جالی خالی نفس باید باشد تا مراتب عشق رو بشود پر کرد .... ولی محکوم به نفس کشیدن در فضایی هستم که ۵۰ درصد امیدواری و ۵۰ درصد نا امیدی در ذات بی رحمش هست .... یک تصمیم درست باید بگیرم .... هر کدوم رو که فکر می کنم کاملا به طور مساوی و در شرایط یکسان هستن .... هردو خوب و هردو بد ....

گیریم که چشمها رو شستم و جور دیگه ای نگاه کردم .... آیا بعدا پشیمان نمی شوم ؟؟؟

گیریم که مانندی کبوتری که از بامی می پرد ٬ پریدم ....... آیا بعدا پشیمان نمی شوم ؟؟؟

هیچکس کمکی نمی تواند بکند ...

گاه فکر می کنم ٬‌واقعا من انقدر بد نیستم که گذر زمان منو به این مرحله از دودلی برساند که زمانی به طول عمر سه هلال ماه را صرف بودن یا نبودن کنم ٬ و در برزخ احساسات بسوزم ....

چه ماندم چه نماندم بدانید که دوستش دارم حتی تا زمانی که هلالی از ماه را نبینم ...

محتاج

 

خدا یا کمکم کن