برو بابا جون

نصیحتم می کنن ...

                                   هه هه من که بچه نیستم

 

هیچ

قبلا:

دریا طوفانی ....

شادی در سرحد نهایت ....

غم در سرحد نهایت .....

آرامش در سرحد نهایت ....

استرس در سرحد نهایت ....

لذت در سر حد نهایت ...

افسردگی در سر حد نهایت ....

دو از دوستان .....

دور تر از دوستان ....

خیلی دور تر از دوستان ....

حالا:

دریا آرام .....

شادی + غم = هیچ

آرامش + استرس = هیچ

لذت + افسردگی = هیچ

دوستان رو هم نمی خوام ....

خودم رو می خواهم ....

 

 

ارزشها در خود خلاصه می شوند....

اگر تورا دوست دارند برای خود دوست دارند ...

چه اهمیتی دارد تو چه می خواهی ...

 

 

همین هیچ را می خواهم ...

پوچی راهی برای بودن برای همیشه ....

حتی اگر تو ٬ آنها و دوستان بخواهند ....

من ٬ ما نیستم ...

من منم ....

خودم ...

تنها...

شاید روزی هیچ بودن را بفهمی ...

هیچ بودن بهتر از بالاترین یا پایین ترین بودن ....

چشم ها را باید شست ٬ جور دیگر باید نگاه کرد ....

من شستم ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

 

زندگی دیگر

اگر بار دیگر می زیستم سخن کمتر می گفتم ٬ بیشتر گوش می سپردم ٬ دوستان و عزیزانم را به شام دعوت می کردم بی آنکه نگران لکه هایی که بر فرش افتاده یا مبلی که رنگ و رویش رفته ٬ باشم .... 

اگر بار دیگر می زیستم ٫ دوستت دارم های بیشتر و مراببخشیدهای افزون تری می گفتم ....

اگر بار دیگر زندگی می کردم ٬ هر لحظه آن را به چنگ می گرفتم و به آن می نگریستم و آن را واقعا می دیدم ٬ هر لحظه را زندگی می کردم و هرگز آن را بازپس نمی دادم ....

قسمتهایی از یک کارت تبریک نوروزی ....

عید

قدیم ترا:

عید می آمد...

ما بچه ها خوشحال بودیم ٬ بزرگا بی تفاوت ٬ بزرگترها ناراحت

مسافرت می رفتیم ... نه جای دور ....همین جا ها .....

دور هم بودم ....

خوشحال ....

قدیما:

عید می آمد ...

بچه ها ؟؟؟؟ ٬ ما بزرگا خوشحال بودیم ... بزرگترها گریون ....

مسافرت می رفتیم .... دور دورا .... اون جاها ....

دور از هم بودیم ....

به فکرهم ....

حالا:

اه عید می آد....

بچه ها خمارن .... ما بزرگا تنها .... بزرگترها کمی شون موندن ....

دیگران مسافرت می رن  .... همینجاها.... آسمون ها .....

تنهای تنهای تنها....

به یاد هم ....

 

برگشتنم مبارک

خیلی مسخره و بی دلیل رمز عبورم یادم رفته بود ....

شش ماه سعی می کردم یادم بیاد ولی یادم نمی اومد...

حق دارین فکر کنین و  بگین بی تفاوتیم باعث این فراموشی شده بود...

دوست داشتم دوباره حس جوانی داشته باشم وووو اومدم ....

الان دیگه یک وبلاگ خلوت و فراموش شده دارم ....

سال ۸۵ سالی بود سخت ... سخت .... سخت .... سخت ....

اما موندیم و موندنی شدیم ....

شاید زلزله های سال ۸۵ به اندازه یک دهه فشار برام داشت ....

امید چیز خوبی هستش برای موندن و بازهم امیدوار بودن ...

من موندم و امیدوارم بتونم بمونم .....

امیدوارم سال ۸۶ بهتر باشه ....

امیدوارم پایان سال ۸۶ رو هم ببینم و خوشحال تر باشم ....

امیدوارم رمزم دیگه یادم نره ....

امید وارم یادتون دیگه نرم ...

امیدوارم امید وار بمونم ....

امید وارم ...