لابد...

لابد می شه که بی خودی حساس نبود....
لابد می شه که خانه بگمان و سوتفاهمی نبود ...(یکروز حال این تی تی و خانم سوخته سرایی رو می گیرم)
لابد می شه که برای آدمهایی که به من محبت می کنند ارزش گذاشت ....
لابد می شه که خانم سوخته سرایی روز آخر رو فراموش کنه ... (خودت گفتی به من سوء تفاهمی )
لابد می شه که بگم شوهر خانم سوخته سرایی (بابا برنزها) دوست جدید اما خیلی باحالی هستش...
لابد می شه که قدر عشق مهندس رو یکروزی آدم درک کنه .... (مهندس)
لابد می شه که به اکبر حالی کرد که چقدر جاش خالیه ....
لابد می شه که در دیار غربت خوش بگذره ...
لابد می شه که به آرشتونگ گفت بهترین پایه .....
لابد می شه که افسردگی مزمن استاد رو منهم تاثیر گذاشته باشه ....
لابد می شه که آراد حال بابای دیونشو بگیره ....
لابد می شه که روزهای خوب رو به تصویر کشید....




خارج از همه این مسال از صمد آقا و خانم سوخته سرایی که هر پنجشنبه می ریزیم خونشون و امسال باهاشون خیلی خوش گذروندیم تشکر می کنم و به خانم سوخته سرایی بازم می گم که من بعضی وقتا خیلی تند می رم ٬ ولی قدر زمانهای خوبی رو که با هم داریم و داشتیم رو می دونم دم تون گرم .... باقالی پلوی من چی شد؟؟؟؟؟