شاید نوعی خدا حافظی ....

نبود شریک در روز هایی که هر سال در این روزها حجم کار چند برابر می شه برای من خیلی تجربه جالبی هست ٬ مخصوصا که اگر همکارانت یکعده آدم بی دقت باشند ٬ به ازا هر کاری که انجام می شه من باید یکبار دیگه انجام بدم تا اشتباهات اونا جبران بشه ....
توی این گیر و دار که کلی گرفتاری دارم (با تی تی حرف زدن و ندرتا اگر بتونی نتیجه بگیری خودش کلی انرژی می بره) باید مواظب همه کارها و غیره باشم ....
البته ناگفته نمونه که شریک خیلی وقت بود جایی نرفته بود و یک جورایی حق داره دو پروسسوری با مولتی متر عمل کنه .....
خلاصه امروز تصمیم گرفتم با بچه ها برم تاج محل تا یکمی اونجا با اونا باشم و استراحتی به مغز خستم بدم .....
اما امان از یکسری ریز نگاه که بین یک دوست و یک غریبه رد و بدل شد ....
همه چیز به هم خورد ....
دیگه واقعا همه چیز به هم خورد ....
فقط دوست ٬ دوست می مونه و نه بیشتر ....
من هم که توانم کمه با اجاره سفرمو جدا می کنم تا همه به خوبی و خوشی راحت باشیم ....
اگر بار گران بودیم ......
داستان موش و ازگیل هم دیگه تموم شد ....
به نظر شما خیلی بد می شه اگر این آخرین باری باشه که توی این وبلاگ می نویسم ....

موش و ازگیل

یک موش خیلی چاقی بود که تو یه سینمایی زندگی می کرد.....
این موش خیلی میوه های مختلفی رو خورده بود به خاطر همین خیلی چاق شده بود ....
ولی یک از روزهای بهاری که که رفته بود بیرون از محل زندگیش یک میوه عجیب دید ....
از یکی پرسید این چه میوه ای هستش گفت ازگیل ...
خلاصه ۱۴ روز از بهار گذشت و برای اولین بار این موش چاق با ازگیل و طعم گس و خوش مزش آشنا شد ....
آقا موش قصه ما دیگه هیچ میوه ای جز ازگیل  رو دوست نداشت....
دبگه آقا موش ما خیلی خوشحال بود ...
اما ....
روزها گذشت و ازگیل یواش یواش دیگه به آقا موشه نساخت آخه همش ازگیل فکر می کرد آقا موشه میوه های دیگه هم دوست داره ....
آقا موشه بارها و بارها و بارها گفت من دیگه هیچ میوه ای رو دوست ندارم ولی ...
خلاصه انقدر این ازگیل با آقا موشه کلنجار رفت تا اینکه به دوست چاقش حساسیت داد ....
می دونید حالا این آقا موشه ازگیل دیگه نمی تونه بخوره و تنها توی سینمای متروک و دور افتادش زندگی می کنه و ....

دوست ؟؟؟؟؟

چرا کسی ٬ کسی رو دیگه دوست نداره؟

مهمونی ....

مهمونی شرکت فرزانه خانوم بود ....
بد نبود ولی نه فرزانه خانوم نه آقای یکی هیچکدوم کلاس شرکت جنگهای صدر اسلام رو ندارند .....
البته دوست عزیز مدیر فروشش هستش که حسابش جداست ....
چهار تا نماینده های اولش به ترتیب عمو حیدر - زیر فروش معروف - مولتی متر - لر معروف بودن
ما هم که نماینده دشمن در خاکشون بودیم !!!!
البته از حق نگذریم از شرکت دوست مارو بیشتر تحویل گرفتن .....
اما من از نماینده هاشون خیلی خوشم نیامد ...
یک حسی بهم می گه که شرکت یکی بزودی حضورش در رقابت کم رنگتر می شه ولی فرزانه خانوم جدیدا هم  خوبتر سرویس می ده هم بیشتر با ما ها در ارتباطه ولی من خودم تا حالا از دوتا شرکت بیشتر خیر دیدم ٬ یکی شرکت آب آلبالو هستش یکی دیگه ......