دو حس متضاد بچگانه!!!


شاید جالب باشه من دوحس بچگانه کاملا متضاد رو تجربه کردم !!!!
ترجیح میدم اول جس بدم رو بگم :
حس بد! (امان از جدایی)
ما هر دو باهم یک کار انسان دوستانه می کردیم که من اصلا یادم رفته بود . وقتی با هم راجب این موضوع صحبت می کردیم و داشت بهم یاد آوری می کرد از شنیدن صداش دل تو دلم نبود . مثل پسربچه ای بودم که در حسرت دیدن یارش توی راه مدرسه کشیک میده . میدونم در سیستمی که من زندگی می کنم را هها بی بازگشته پس حسرت نمی خوردم . اما هرکی اگر روزی کسی رو دوست داشته باشه هیچ وقت نمی تونه ادعا کنه که طرفشو فراموش کرده (البته خانمها به راحتی می توانند) . منهم دوستش دارام ولی از گوشه بامی که پریدیم ٬ پریدیم.
حس خوب! (امان از بچگی)
دیشب ساعت ۱۲ تصمیم گرفتم برم پیاده روی توی برف و رفتم پارک ساعی جالب اینکه مازیار و میلاد هم اونجا بودن آرش هم آمد اونجا . جاتون خالی عین پسر بچه ها تاب سوار شدیم ٬ سرسر بازی ٬ برف بازی و ... . چشمتون روز بد نبینه ۲ ساعت اوجا بودیم . فکر کنم ۱۰ سال جون شدم ٬ زیر برف خیلی حال داد . قبلا شنیده بودم آقایون در هر سنی باشن زمانهایی تبدیل به پسر بچه هایی شیطون میشن حالا فهمیدم راست می گن به خدا.
همیشه آرزو می کردم اینجور برف بیاد و عاشق باشم و با عشقم برم پیاده روی ٬ ولی حیف که همیشه یکیش کمه !!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
شایان سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:49 ب.ظ http://0800.blogsky.com/

جالب بود
همه ما گاهی بچه میشیم

احمدرضا از دیار غربت سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.ahmadreza70.blogsky.com

سلام دوست عزیز!
وبلاگ جالب و زیبایی داری امیدوارم همیشه موفق باشی!
خوشحال می شم به وبلاگ من بیای و نظر بدی

بالا افتادن سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:34 ب.ظ http://haleh.blogsky.com

فکر کنم همه ما همیشه یه جورایی حس بد و خوب رو با هم تجربه می کنیم..واسه همینه که معمولا طعم لذت کامل رو حس نمی کنیم .همیشه یه چیزی گوشه ذهن آدم هست ..وقتی هم که همه چی خوب و خوشه ..یا برف نمیاد ..یا خشکسالیه ...یا آفتاب نیست..یا وقت نیست ..... :)))
..درباره اینکه خانومها زود فراموش میکنن !!‌حتما جوابتون رو روی فاکتور بعدیتون! ، خواهم داد !!‌:))) تا برای همیشه یادتون بمونه که خانومها زود فراموش نمی کنند !!‌:)))
درباره حس بچگوونه هم امروز جاتون خالی بود تا ببینید تعداد قابل توجهی کودک در رده های مدیریتی ..کارمندی .. میان مدیریتی و ..... به شدت با گلوله های برفی عقده هاشون رو خالی کردن و با هیجان تو حیاط شرکت برف بازی کردن :))

از تبریک تولدتون هم ممنون..۱۵۰ سالشو گرفتم..اما قضیه ۲ سالش چی بود ؟!؟!؟
راستی..تا یادم نرفته بگم ..از جدای ها خیلی شکایت نکنین..جداییها طعم بودنها رو شیرین تر میکنه :)
(واسه پست پایینیتون هم نظر دادم )

آرشتونگ چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:13 ق.ظ

کاشکی من هم می تونستم یک کار انسان دوستانه کنم
ولی واقعا در مورد خانمها راست میگی

ازگیل چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:46 ق.ظ

اگر اینجوری بود که نوشتی قاعدتا نباید زنگ میزدم و یاداوری میکردم.در واقع با تلفنم وجود خودم رو هم بهت یاداوری کردم.

زهرا جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:15 ب.ظ

بابا ما نمیدونستیم این پسر خاله ما اینقدر با ذوق و با احساسه .ایول !! حقا که پسرخاله گل خودمی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد