من همونم ؟؟؟؟

۴۵روز پیش همه چیز فاجعه و غیر قابل قبول بود ....

                                              اما حالا یک اتفاق و گذشته ایی که اتفاق افتاد و گذشت 

نمی دونم که آیا همه چیز قابل گذشت هست یا نه

                                               اون می گذشت ولی من نمیدونم که گذشتم یا نه

اصلا نمی دونم که اتفاقات واقعا به چه شکل افتاده

به همون زشتی که من تصور می کنم          یا         به همون زیبایی که او می گوید ؟؟؟؟

دیروزدوستی زیبا و دوست داشتنی و رویایی و عمیق

                                                به همون عمق امروز سنگدلی دوری و شقاوت و دوری

حالا همه حتی اکبر هم با من به تضاد فکری رسیدن ... شاید جالی خالی نفس باید باشد تا مراتب عشق رو بشود پر کرد .... ولی محکوم به نفس کشیدن در فضایی هستم که ۵۰ درصد امیدواری و ۵۰ درصد نا امیدی در ذات بی رحمش هست .... یک تصمیم درست باید بگیرم .... هر کدوم رو که فکر می کنم کاملا به طور مساوی و در شرایط یکسان هستن .... هردو خوب و هردو بد ....

گیریم که چشمها رو شستم و جور دیگه ای نگاه کردم .... آیا بعدا پشیمان نمی شوم ؟؟؟

گیریم که مانندی کبوتری که از بامی می پرد ٬ پریدم ....... آیا بعدا پشیمان نمی شوم ؟؟؟

هیچکس کمکی نمی تواند بکند ...

گاه فکر می کنم ٬‌واقعا من انقدر بد نیستم که گذر زمان منو به این مرحله از دودلی برساند که زمانی به طول عمر سه هلال ماه را صرف بودن یا نبودن کنم ٬ و در برزخ احساسات بسوزم ....

چه ماندم چه نماندم بدانید که دوستش دارم حتی تا زمانی که هلالی از ماه را نبینم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
شبلی شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:42 ب.ظ

سالارافتاب
ازچشمهایت این قبیله اندوه
کی کوچ میکند؟
اینگونه بی شکیب که میباری؛
باورنمیکنم ابری هزارپاره ببارد.

درمعبربرهنه خورشید
طرح پرنده ای
ـ مجروح وبی پناه ـ
درجستجوی جفت گمشده تاریک می شود.


دوست عزیز؛به عقیده بسیاری ازصاحبنظران علوم انسانی؛طبیعی ترین وخالص ترین رفتارانسان؛رفتارارتجالی اوست. یعنی رفتاری که بدون اندیشه قبلی و دودوتا چهارتاکردن های منطقی از او سر میزند.هنجارهاومناسبات منطقی حاکم بر روابط انسانها همگی قراردادی وساخته«بشراجتماعی » است که باهدف حفظ وصیانت «انسان اجتماعی»به وجود امده.اما این مناسبات وبایدها و نبایدها واقعا چه به سر انسان بعنوان یک «فرد مستقل از اجتماع» میاورد؟ شاید از همین جاست که میگویی «نمیدانم چرا رفتارهای نوشتاریم با سایر رفتارهایم متفاوف است ». میدانی ؛همه چیز درتاریکی هیبت غیرواقعی پیدا می کند وظاهرا ؛ تو در حال حاضر در تاریکیهای ابهام وتردید دست و پا میزنی.و اما عذابی که میکشی لزوما دلیل بد بودن تو نیست. مگر نه اینکه ما همه به دنیا می اییم تا رنج بکشیم و در پی این رنج ها؛ نهایتا تکامل پیدا کنیم؟ فکرمیکنم تضادی که باهمه حتی اکبر(که نمیشناسمش) پیدا کرده ای چندان مهم نیست .(بهتربگویم؛ تضادفکری با دیگران به تخ...ت!) بلکه ان چیزی که بیش از همه اهمیت دارد و ازارت میدهد تضادی است که با خودت پیدا کرده ای واین؛چقدر هم سخت است.وای؛چقدر روده درازی کردم. شدمثنوی هفتاد من کاغذ!
خلاصه اینکه دست از دستمالی کردن و ور رفتن با افکارت بردار وتصمیمت راهرچه که هست بگیروبا عواقبش هم مواجه شو وزندگی کن.وقتی که همه چیز پنجاه پنجاه است؛لااقل روی دیگرسکه راهم می شناسی.حسن تصمیمگیری اگاهانه این است که در بدترین شکلش خواهی گفت:خودم کردم که لعنت برخودم باد!لااقل حسرت چیزی را نخواهی خورد.باورکن که زندگی خیلی کوتاهترازاین حرفهاست.حتما شنیده ای که گفته اند:از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن ؛فرداکه نیامدست فریادمکن
برایت فال حافظ گرفتم وبه نمک نخورده ات ! قسم؛ این غزل امد
ماشبی دست براریم و دعایی بکنیم
غم هجران تورا چاره زجایی بکنیم

بگویا علی مدد؛خودم هواتو دارم!«چشمها را بشوی؛جوردیگرببین» و حتما حتما فراموش نکن که :

«زیر باران باید با ز...»!


پاینده باشی

زهرا دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ

میخواهم از آقا یا خانوم شبلی تشکر کنم به خاطر اینکه حرف هاش خیلی روم اثر گذاشت و به سامی جون هم بگم به حرف دلت گوش بسپار باقی همه هیچ است.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد