حتی تو

بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو

                                                 ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو

من همه تو ٬ تو همه من ٬ او همه تو ٬ ما همه تو

                                                .......

سر انجام ٬ قدرتی که در تو وجود دارد را به جوش می آورد حتی اگر سالها از زمانش گذشته باشد ....

اگر توانستی نقاط مشترک خودت را با او بیابی همواره موفق خواهی بود .....

حتی تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تردید!!!!

خیلی تحت فشارم تا تردید کنم ٬ شاید تردید هم کردم ٬ یاد حرفهای یکی از دوستانم (هاله) می افتادم ٬ در شرایط مساوی بخشش رو پیشه کرده بود ٬ شاید در شرایط بدتر ٬ وقتی پرسیدم چطور توانستی ؟!؟!؟ خیلی جالب گفت : حالا باهم هستیم و می دونه که من براش بهترینم (من برداشتم رو از حرف نوشتم ) ٬ اما بخشش ٬ قدرتی بی پایان که من ازش تهی هستم ٬ راستش اصلا نمی دونم چی رو باید می بخشیدم ؟ ٬ شاید هیچی رو ٬ ولی در تنهایی روزهای خوشیم ٬ به این فکر می کردم که ٬ قبلا خیلی خوشتر بودم ٬ ولی خوشی رو از دست دادم ٬ و با همه نظرات کوبنده ٬‌پیغامهای کوتاه کوبنده تر ٬ خوانواده غریب دوست ٬ من تردید نکردم ٬ خیلی احمقانه پافشاری می کنم ٬ چرا؟؟؟؟ ٬ خوب چون من در حماقتم موندم ٬ از همون زمان که  در جمعشان احمق فرض شده بودم ٬ اما دوری ٬ این واژاه ناپسند بسیار پسندیده ٬ حداقل این امکان رو به من داد که بفهمم که عمق فاجعه احساسیم چقدر زیاد بود ٬ شاید غرق شده بودم ٬ هنوز هم بسختی نفس می کشم ٬  اگر کمی دیرتر دور می شدیم ٬ حتما خیلی دیر شده بود ٬ باید می دانست که من اگر هم  بهترین نبودم ولی عاشق ترین بودم ٬ و اگر این نکته را میدانست ٬ قدر زمانهای گذشته را می دانست ٬ همه می گن د که این من هستم که اشتباه می کنم ولی هیچکس نمیگه  که چرا او اشتباه کرد؟؟؟ آیا ارزش زمانهایی رو که گذشت انقدر ساده و کودکانه آدمها پایمال می کنند ؟؟؟

نه ٬ به همتون می گم من توانایی فراموش کردن مسائل رو ندارم ٬‌ نه ٬ من توان خانم هاله (شاید هم اعتماد بنفس بالا) رو ندارم .

همه ( خانم کانادایی ٬ آقای آلمانی ۲٬ آقای کانادایی ٬ خانم هاله ٬‌خانم کوچولوی دیونه ٬ مادر خانم ٬ بخصوص پدر گرامی و ....) به من به چشم یک ظالم نگاه می کنند .... ولی آیا هیچکدوم فهمیدن بر من چه گذشت ٬ می گذرد ٬ خواهد گذشت ....

من بدون تقصیر ظالم شدم ٬ حالا هم با همه تردید و دودلی که داشتم می دونم که ارزش من در همین حد بود که گذشت ... شاید من شاه نیستم ٬ من مجنونم ....

من می خواهم مجنون بمونم .... لااقل صداقت داشته باشم .... لیلی صفت بودن در توان من نیست ... شاه هم ....

جالبه

امروز آقای آلمانی ۱ می ره شاید تا یک ساعت دیگه .....

جمع خانوادگی جمع بود ... آقای آلمانی ۲ و آقای کانادایی و خانم نقشه کش و خاله خانوم و از همه مهتر یکی از دوستای خانوادگی که تا چند وقت پیش یک روزهایی فکر می کردم ما باهم فامیل خیلی نزدیکی هستیم اما نکته جالب این بود که امشب ما اصلا همدیگر رو ندیدیم .... راستشو بخواهی ماهیچ وقت همدیگر رو ندیدیم ... ما کور بودیم و همدیگر رو له کردیم ... شاید هیچ وقت توی فکرم نمی رفت که ما چی بودیم و چی شدیم ... هنوزم یک موقع هایی فکر می کنم ما فامیل خیلی نزدیکیم ولی در حقیقت ما دیگه هیچی نیستیم .... دوتا موجود که جز سبو شکستن هیچی بلد نیستن ....

راستی لیلی زن شاه شد ٬ چرا زن مجنون نشد ؟

شاید پول و ثروت و تحصیلات و تیپ و ... عشق رو قابل خریدن کنند؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!؟!؟!؟!؟!

عمو سام

بی حرف پیش اگر مشکلی پیش نیاد چند ماه دیگه من

عمو می شم

 

اینم از دسته گل آقای کانادایی هستش - دوشنبه که با آقای آلمانی ۱ و ۲ اونجا بودیم فهمیدم که خانم آقای کانادایی نی نی شو ٬ قورت داده و بزودی من عمو می شم .... آخه به من میآد عمو شم ؟؟؟؟

 

آقای آلمانی ۲

آقای آلمانی ۲ هم دیروز وارد جریان شد ٬ البته با من دو یا سه دقیقه بیشتر صحبت نکرد چون میهمانی خیلی شلوغی بود ٬ همه میدونن که آقای آلمانی ۲ ٬ طرفدار سرسخت کی هستش و این آقا چیزی به من نگفت جز :

 

چون میسر نیست بر من کام او

                                                                  عشق بازی می کنم با نام او

خوب این آقا مصرانه ادعا می کنه که من عاشق هستم (یا بودم ) !!!

راستی عشق رو به من یاد داده اند که از ریشه ع ش ق هستش به معنی نرسیدن ٬ شاید منهم عاشم ٬ این چیزی هستش که کمکی به من نمی کنه ....

چه عاشق بودم چه نبودم ٬ چه هستم چه نیستم ٬ دلم شکسته ٬ خوب دل شکسته رو کسی نمی تونه درست کنه .

می بینم همه خوشن ٬ خوب خوش باشن منم روزگاری در حماقت خودم خوش بودم .